به دردت نمیخورم؟
با این همه گناه به دردت نمی خورم
با سیل اشک و آه به درت نمی خورم
چشمم به روی غیر شما باز باز بود
با این همه نگاه به دردت نمی خورم
حتی برای توبه دلم جای دیگراست
با این دل سیاه به دردت نمی خورم
گم گشته ام میان مسیر گناه ها
برگشته ام به راه به دردت نمی خورم؟
در اوج معصیت دل من خوش به گریه است
اشکم برای شاه به دردت نمی خورد؟
من آن گدای خیره سر بزم روضه ام
دل کرده ام تباه به دردت نمی خورم؟
پیراهن سیاه عزای حسین هست
گرآورم گواه به دردت نمی خورد؟
من پای بسته غم ارباب بی سرم
افتاده ام به چاه به دردت نمی خورم؟
با این همه تباهی بی حد خدای من
این اشک گاه گاه به دردت نمی خورم؟
آری درست لایق مهدی نمی شوم
در خیل آن سپاه به دردت نمی خورم؟
اما ببین که آمده ام بین همهمه
من را ببخش جان حسین جان فاطمه
امشب بیا و صاحب این خسته جان توباش
با من بساز و بر سر من سایبان توباش
من از عذاب و آتش و هرمان فراریم
امشب برای بی کسی ام آستان تو باش
بال عروج بسته و پرهام ریخته
برمن حضور روش در آسمان تو باش
مرغ ذلیل وخسته و بی آشیان منم
بر این کلاغ رو سیه ات آشیان تو باش
من کودک فراری از لطف خانه ام
امشب برای من پدری مهربان تو باش
امشب برای نام علی دست من بگیر
امشب خدای مغفرت بی کران تو باش
من دوره گرد روضه ارباب بی سرم
رب غفور و جلوه گر مستعان تو باش
جان حسین توبه من را قبول کن
براین شکسته ساقه دگر باغبان تو باش
مطالبتون واقعا خوندنی بود.. بخصوص دو شعر آخری
توفیقتون مستدام